وقتي هستي جون انگشترهاي مامان و دستش کرد
سلام عشقم ديروز که از اداره اومدم خونه رفتي انگشتر ها و ساعتم رو که از دستام درآوردم آوردي کردي انگشتات بعد دستاتو گذاشتي روي هم گفتي ازم عکس بگير مامان افسون اينم عکس دستات ... من فداي اون دستات و هيکلت بشم مامان ...
نویسنده :
افسانه علي آبادي
13:52