هستی دنیای مامان

سلام عزیز دل مامان دوشنبه بعد از ظهر ١٦/٥/٩١ دیدم یه کم داغ شده بدنت اونروز من هم حالم خوب نبود سر کار نرفته بودم ساعت ٧:٣٠ بعد از ظهر بود که دیدم حالت خوب نیست زنگ زدم به موبایل دکتر میلان گفت می مونم توی مطب زود بیاید سریع حاضر شدیم با بابا اسی رفتیم دکتر آقای دکتر همه جاتو معاینه کرد و گفت گلوت چرگ کرده قربون اون گلوت برم بعدش پرسید سوزش ادرار نداره گفتم آقای دکتر می گه جبش نمی کنم میسوزه جیشم اما چون شب قبلش تو  اتاقت داشتی با الاکلنگت بازی می کردی یدفه دیدم صدای گریه اومد بعد گفتی پام خورده به دسته الاکلنگم و همش می گفتی جیشم می سوزه خلاصه آقای دکتر دارو دارد و آزمایش عفونت ادرار هم داد و اومدیدم خونه شب تبت خیلی رفت بالا مادت...

سلام عمر من امروز cd عكسهاي 1 سالگيت رو ديدم گفتم چند تا از اون ها رو برات بزارم توي وبلاگت عروسك من. اينجا دخترم خسته شده بودي گريه كردي بميرم برات اينجا داشتي به كيكت نگاه ميكردي فرشته من اينم كيك تولد عشقم يه جوجوي توپولي بود تولد دو سالگيت خرگوش بود اينم هستي و بابا اسي و كيك اينم آخر تولد كه دختر خوشگلم توي بغل ماماني خوابش برد هنوز كادو ها رو باز نكرده بوديم كه تو خوابيدي   ...

وقتي داشتيم مي رفتيم شمال تو پاهات رو گذاشته بودي روي فرمون هي بابا اسي مي گفت نكن دخترم خطرناكه منم ازت عكس گرفتم اينم عكست فداي اون پاهات بشم مامان جون ...

چند روز پيش از اداره اومدم خونه كه خاله آزيتا گفت هوس كيك كردم كه خودت درست كني منم گفتم باشه الان ميرم وسايلش رو مي خرم درست مي كنم براتون بعد تو گفني مامان جون كيك مي خوام منم انگيزه ام بيشتر شد و سريع رفتم سوپر ماركت آقاي محمدي وسايلي رو كه لازم داشتم خريدم و براتون اين كيك و درست كردم كه خيلي هم خوشمزه شد ...

...

سلام زندگي مامان حدود 1 ماه و نيم پيش رفته بوديم شمال وقتي رفتيم لب دريا تو به بابا اسي گفتي مي خوام اسب سوار بشم بعد با هم دوتايي سوار شدين بابا جون هم مواظب بود تو نيفتي عشقم ...

عكس هستي جون و رودين جون عشق مامان و رزا جون دختر عمو فرهاد(دوست بابا اسي) عشقم دو هفته پيش كه رفته بوديم خونه الناز اين هم عشق مامان با چادري كه مامانيا براش دوخته البته عكس براي 2 ماه پيشه اين عكسم وقتي عروسك مامان داره براي مامانش عشو مياد حدوداً 2 ماه پيش اينم هستي  جون و محمد حسين حدوداً 3 ماه پيش عشقم داره عروسك ها شو تاب ميده حدوداً 2 ماه نيم پيش اينم اولين شكل هندسي كه دخترم با دستاي خوشگلش با قيچي كه براش خريده بودم بريد و چسبوند 3ماه پيش     ...

اين يه دونه عكس از بهار 91 رفته بوديم پلاژ ساري توي سيستم اداره داشتم گفتم بزارم برات تا بقيه عكسهاي جديدت رو از توي كامپيوتر خونه برات بزارم مامان جونم... ...

بايد ببخشي من رو كه الان حدود 40 روزه كه توي وبلاگت مطلب و عكس نزاشتم مامان جون خيلي درگير كار و درسم شدم ، البته عشقم عكس كه هر روز ازت ميگرم، ولي هنوز فرصت نكردم كه اونا رو بريزم توي كامپيوتر تا چند روز ديگه يه عالمه از عكساي خوشگلت رو برات مي زارم. ...

چند روز پيش داشتيم با هم تو اطلاقت بازي مي کرديم دويدي رفتي توي پذيرايي گفتم مامان جون کجا رفتي ديدم جواب نميدي اومدم ديدم روي کاناپه دراز کشيدي، گفتم عشقم خوابيدي جواب ندادي ولي خنديدي اينم عکست در همون لحظه... ...