هستيهستي، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره

هستی دنیای مامان

هستی یه دختر باهوش و خوشگل و پر انرژی...

هستي عزيزم و دکتر ميلان مهربون

سلام عمر و نفس مامان هفته پيش سرما خورده بودي  رفتيم پيش (آقاي دکتر ميلان) تو خيلي دکتر ميلان رو دوست داري همش مي گي مامان افسون بريم پيش آقا دکتر . آقاي دکتر گفتن براي اينکه مطمئن بشن تو خوب شدي 5 روز بعد از ويزيت دوباره براي چک بريم پيششون وقتي رفتيم من گفتم آقاي دکتر هستي جون انقدر شما رو دوست داره من اگه اجازه بدين يه دونه عکس از شما و هستي بگيرم مي خوام بزارم تو وبلاگش دکتر هم استقبال کردن و تو رو بغل گرفتن و اين عکس خوشگل رو با آقاي دکتر ميلان انداختي  اينم عکست مامان جون ...
4 اسفند 1390

سلام عزيز دل مامان

چند روزه که برات چيزي ننوشتم ، اما الان مي خوام برات بنويسم که بدوني چقدر دوستت دارم و عاشقتم تو تمام هستي و وجود و سرمايه من و بابا هستي دختر خوشگلم الهي مامان فدات بشه... ...
17 بهمن 1390

چارلي چاپلين

هستي عزيزم  اين متن رو برام ايميل کرده بودن چون خيلي قشنگ بود گفتم بزارم توي وبلاگت بهترين لحظات زندگي از نظر چارلي چاپلين To fall in love عاشق شدن   To laugh until it hurts your stomach .آنقدر بخندي كه دلت درد بگيره To find mails by the thousands when you return from a vacation . بعد از اينكه از مسافرت برگشتي ببيني هزار تا نامه داري To go for a vacation to some pretty place . براي مسافرت به يك جاي خوشگل بري To listen to your favorite song in the radio . به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي   To go to bed and to listen while it rains outside . ب...
12 بهمن 1390

سلام نفس مامان افسون

عشق مامان الان ده روزه که من مريض شدم و سرما خوردم تا حالا سه تا دکتر رفتم 8 تا آمپول زدم اما هنوز خوب نشدم، لوزه هام آنژين شده ديروز دوباره من و تو ماماني رفتيم پيش دکتر من و دکتر خدابنده گفت اون آمپول ها و کپسول ها براي اين نبوده دوباره به مامان آمپول داد و کپسول اما چيز ديگه گفت انشاالله يک هفته ديگه خوب مي شي. بعد شب که توي خونه نشسته بودي روي مبل دستاي کوچولوي خوشگلت رو بلند کردي گفتي خدايا مامان افسون من و خوب کن .... مامان من بميرم برات که انقدر به فکر مامانت هستي عشقم.   ...
9 بهمن 1390

سلام عروسک مامان

با هم ديگه رفته بوديم حموم توي حمام انقدر آب بازي و جنب و جوش کردي ماشااالله، چون حمام هم گرم بود لپات عين دو تا سيب شده بود منم بخاطر اينکه سرما نخوري از روي حوله تنپوشت پتو دورت مي پيچم و از حمام مي يارمت بيرون بعد جلوي بخاري اطاقت لباساتو مي پوشونم اين عکست رو وقتي ازت گرفتم گفتم مامان فدات بشه قربون اون لپات برم گفتي ببينم مامان افسون عکسم رو حالا اين عکس و برات مي زارم تو وبلاگت که يادگاري بمونه. ...
8 بهمن 1390

سلام نفس مامان

هفته پيش داشتيم مي رفتيم خونه خاله فريده جون مي خواست شله زرد درست کنه گفتي ماماني ازم عکس بگير ببينم خوشگل شدم اين عکس و گرفتم آره مامان مثل ماه شدي ...
5 بهمن 1390

دختر عزيز تر از جانم و آدم برفي

هستي جون عشق من چون که تو آدم برفي رو خيلي دوست داري اين قالب رو براي وبلاگت گذاشتم، داستان دوست داشتن آدم برفي از اونجا شروع شد، که عمه زري جونت برات تعريف کرد که آدم برفي رو چطوري بايد درست کرد گفت:‌ اول بايد برف ها رو پارو کنيم، بعدش شروع کنيم به ساختن آدم برفي، وقتي تمام شد، براي چشمات ذغال، براي دماغش هويچ ، براي دهنش گوجه فرنگي به قول تو قنده (گنده) بعد براي موهاش کاموا آخر سر هم يک کلاه بافتي مي زاريم روي سرش و شال گردن هم مي ندازيم گردنش تو انقدر قشنگ اين و براي من تعريف مي کني که نگو و نپرس. قربون اون حرف زدنت برم مامان. ...
22 دی 1390

صندلي بادي

سلام دختر قشنگم چند روز پيش داشتي با ماماني فيلم جشن سيسموني تو نگاه مي کردي، تمام وسايل ها تو چک مي کردي که اين تو اطاقمه و ... اما وقتي رسيدي به صندلي بادي توي فيلم گفتي ماماني يا اين صندلي من کجاست؟ ماماني زنگ زد اداره گفت بچه ام مي گه صندلي بادي مو مي خوام چي شده صندليش. گفتم موقعي که 4 ماهت بود روي کمدت افتاده رود روي لامپ هالوژن بالاي کمد و سوراخ شده بود من و بابا ديديم چه بوي سوختگي مي ياد بعد ديدم صندلي داشته آب مي شده. خلاصه تو هي گفتي من صندلي بادي مي خوام پريشب بابا اسي که اومد خونه از تو پله ها گفت هستي جون چشمات و ببند بعد يهو با يه صندلي بادي گنده اومد تو تو انقدر خوشحال شدي کلي روش بپر بپر کردي اينم عکست با صندلي ب...
21 دی 1390