هستي جون در قلعه سحرآميز
عشق مامان از اونجايي که تو عاشق قلعه سحرآميزيما هر دو سه هفته يک بار مي بريمت اونجا حسابي بازي مي کني، دفعه آخر دو هفته پيش بود که موقع بيرون اومدن انقدر گريه کردي، بابا اسي گفت الان ميخوام برات پيتزا بخرم اما فايده نداشت تا رسيديم به رستوران اون موقع ديگه يادت رفت و هي مي گفتي من پيتزا مي خوام.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی